و الفت آشنا هستی و از جمع ناجوانمردان جدا هستی...
تو چون رنگ شعاعی می روی در بیکران شب و من دنبال تو سردرگم و تنها
میان جاده های سرد می ایستم. تو با شوق و عطوفت می زنی بر برگ گل بوسه،
من از راز و آواز تو محفوظم، تو چون موج صدایی نغز میپیچی به گوش شب و
من چون بوف کوری در شب تاریکی به دنبال صدایت راه می پویم...
توچون روحی میان باغهای شاد می گردی و من رعد تورا در یاد سبز می جویم،
توچون عطر دل انگیزی می آمیزی به جان گل و من عطرت ز گلبرگ
لطیف یاس می بویم.
توچون الماس لبریزی از برگ و رنگهای ناب و من رنگ وجودت را نیک می دانم.
توچون یاقوت، قلبی غرق خون داری و من این را از چشمای بلورینت می خوانم.
توچون ابر بهاری، مملویی از هق هق گریه و من با غربت چشمم به جای
چشمهای سخت تو می بارم. تو همچون آیه ای غرق گل و نوری که من در
سینه ام محفوظ می دارم. تو مانند گل سرخی از جام ناب سرخ عشق
می نوشی و من جز جام لبهایت از هر چه جام بیزارم...
تو زیبایی، تو مثل ماه زیبایی، تو چون خورشید گرما بخش و پرنوری،تو همچون
سرو رعنایی، تو لبریزی،تو از اوهام صدای عشق لبریزی، تو در جام سکوت شب،
شراب کهنه فریاد می ریزی، ومن با اینهمه آواز چو جغدی در ته ویرانه ای
تنهای تنهاییم....( مخاطب خاص)
نظرات شما عزیزان:
آمار
وب سایت:
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
بازدید دیروز : 28
بازدید هفته : 47
بازدید ماه : 49
بازدید کل : 139273
تعداد مطالب : 255
تعداد نظرات : 212
تعداد آنلاین : 1